سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاییز وهم آلود

یادداشت های من

نوشته های مجتبی ابوترابی - انتظار

 

انتظار است همه روز و شبم؛ ماهِ دلم

نام زیبای تو بر روی لبم؛ ماهِ دلم

تب عشق تو بود علت مجنون شدنم

بنشان با نگهی تاب و تبم؛ ماهِ دلم

 

"یادداشت های مجتبی"

 



[ شنبه 98/5/12 ] [ 1:31 صبح ] [ مجتبی ابوترابی ] نظر


نوشته های مجتبی ابوترابی - ماه

تهی از استمرار تکوین که مقصود بود؛

در حالیکه خاکستر سیگارش بر زمین فرو می ریخت،

با نگاهی مات و لبریز از عشق،

فارغ از عبور هرزه و پوچ عقربه ها؛

ساعت ها مبهوت مستانگی چشمانت بود!

"خداوند وقتی که تو را آفرید ..."

.

نه، حواسش پرت نبود؛

که فقط در تو غوطه ور شده،

مدام شعری را بر ذهن می خورانید

و بر لب جاری می کرد؛

تَبارَک الله اَحسَن الخالقین!

.

بالاخره پلک زد!

دستم را که بر شانه اش گذاشتم؛

پلک زد و با تشویش نگاهم کرد!

.

لبخند زدم در آینه؛ من ...

لبخند زدی در من؛ تو ...

و اینگونه آغاز شد؛ ما ...

 

"یادداشت های مجتبی"

 



[ جمعه 98/5/11 ] [ 3:17 عصر ] [ مجتبی ابوترابی ] نظر


::